...

نی نی ملتهب چشمانت 

چه بی قراری آشنایی داشت 

دلشوره ی مشترکی بود 

بین بودن 

و سر رفتن انتظار ... 

(ساناز)

احساس

مرا لمس کن 

تا پیچکهای احساسم 

در بر گیرد 

تو را ... 

(ساناز)

خدا ...

خدایا...

تمام روز پشتِ پنجره آسمانت ما را نگاه میکنی و با آرامشی خاص پیشانی ات را به شیشه اش تکیه داده ای ...

چَشمانِ خیس را می بینی و قلبهای شکسته را احساس،

دستهایی که وضو گرفته بسویت دراز می شوند و با تو راز و نیاز می کنند ...

و باز هم نگاه میکنی، خونســــــــــرد و آرام

مرا ببخش که میان اینهمه خواب زدگی تو را بازخواست میکنم اما بگو کی میخواهی خدایی کنی ؟؟؟؟

وقتی که آن مرد بالهای زن را شکست هیچ وقت فکر آمدن بودی ؟؟؟

آن کودکی که از سرما زیر آن پُل، گرمای وجودت را تمنا میکرد . دیده ای ؟؟؟

آدمهای سرگردان سرِچهارراه ها ، آنهایی که از زور اعتیاد سرشان تا نزدیکی زمین می آید و یهو چرتشان پاره میشود.

 سرِ آن یکی چهارراه آن زنِ تن فروش برای تکه ای نان ، پسرانِ گل فروش ...

بیا و تمامش کن . اینهمــــــــــــه خلقت آنهم به دستانِ تو خیانتِ بزرگیست که آتشش می سوزاند همه ی خواسته هایمان را...

(ساناز)

تنهایی ...

دستهایت را زیر تنهاییم ستون کن 

که من از  

آوار بی تو بودن می ترسم ...

طعم گس خرمالو ...

عجب طعم گسی دارد بودنت  

مثل خرمالو 

وقتی به خورد تنم می رود 

تمام ذهن و آغوشم را جمع میکند ... 

(ساناز)