روز پدر مبارک
مرد شهر من سلام
سلامی به وسعت تنهایی ات
به اندازه تمام اشکهایی که نریخته ای
تمام حرفهایی که نزدی
راستی آرش را میشناسی؟
همان که کمانگیر و کماندار بود...... پدرت.....
تو از جنس آرشی
از نسل سیاووشان سرزمینت
با تمام دردی که داری
با بزرگی غمی که به دوش میکشی
تو فرزند همین خاکی....همان پدر....
نمی دانم کدامین روح شیطانی
تو را به چشم بد ضحاکی می نماید
آری.... درد بزرگیست مرد بودن و در بند بودن
درد بزرگیست زجر آوارگی را مهمان سفره خانواده کردن
آری....... مرد دردهای بزرگ
در بند بودن درد بزرگیست
لالا لالا بخواب آروم جونم
لالا لالا بخواب دردت بجونم
از شادیهای کودکانه ات بگویم؟!
از خانه ای که سقفش آسمان است ؟!
از دلی که در حسرت آرزوهایت پیر شد؟!
از لباسی که نداری؟!از غذایی که نمیخوری؟!
از چه بگویم؟! از غم ات؟! از غربتت؟!
یا از دردهای خماری ات؟!
از چهار راههای شهرم بگویم
که هر روز تصویر تو را به چشم می کشد؟!
از سرمای استخوان سوز زمستان؟
یا از گرمای طاقت فرسای تابستان؟
یا روزمره گیهای هر روزه؟
از دستان کوچکت بگویم؟
از چشمهای معصومت؟
از توان نداشته ات؟
از چه بگویم؟ از بی تفاوتی ام؟
از بی تفاوتی شهرت؟
تو را ، دنیا را، لحظه را، ساعت را، ثانیه را،
معصومیت چشمان توست.
لالا لالا بخواب آروم جونم
لالا لالا بخواب دردت بجونم
الیکا سلطان زاده
2.3.92