هستی من ...

 

سلام هستیِ من

سلامی به گرمای روز آشنایی

و به صفتِ خوب فرشته ها

دلتنگتم هستی

لحظه ای رخساره بگشا، فقط لحظه ای،

شایدم نه ...

بگذار باری دیگر صدایت را استشمام کنم

چرا که حس شنیدنم نیست

چرا که هنوز جای جای خانه ام

عطر تورا می بینم

بغض غریبانه ای راه گلویم را مسکوت نموده

گریمه هستی ، گریمه

دیگر تاب و تحملم نیز مانند او مرا یاری نمی کنند

وای، اگر روزی بدیدنم بیاید،

از او گله ای نمی کنم

ولی چگونه در و دیوار خانه ام را که تنها شاهد تنهائی هایم بوده اند

و پا به پایم اشک ریختند ، راضی کنم

دیگر سرمای وجودم را هیچ گرمایی اثربخش نیست

دیگر حتی با تنهائی های خودم نیز غریبه ام

اما، اما زمزمه های کودکانه ای در گوشم نجوای امیدواری سر میدهد

و من نیز سراپا گوشش می کنم

چون کودکانم هنوزم پاکند

و هنوزم راست می فهمند ...

 

نویسنده : مصطفی ...

 

زیباترین و خاطره انگیزترین متن ...

دوست داشتن از عشق برتر است

 

دوست داشتن از عشق برتر است 

 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه است و از روی بصیرت روشن و زلال , عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتقاع دارد دوست داشتن نیز همراه با آن اوج می یابد , عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست .

عشق در هر رنگی و سطحی , با زیبائی محسوس , در نهان یا آشکار رابطه دارد , چنانچه شوپنهار می گوید : شما بیست سال به سن معشوقتان اضافه کنید آن گاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید .

عشق طوفانی است و متلاطم و بوقلمون صفت , اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است , اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود , اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و تزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرو مند می ماند , اما دوست داشتن با این حالات نا آشناست , دنیایش دنیای دیگری است , عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست , اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز با خود می کند و با خود به قله ی بلند اشراق می برد , عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زبیائی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد , عشق فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی , بی انتها و مطلق .

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن , عشق بینائی را می گیرد و دوست داشتن می دهد , عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سرا پا یقین است و شک نا پذیر , از عشق هر چه بیشتر می نوشیم سیرابت تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر , عشق هر چه دیر تر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن توتر , عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد , عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست , عشق معشوق را گمنام می خواهد و تا در حصار او بماند , زیرا عشق جلوه ای از روح تاجرانه ی آدمی است , اما دوست داشتن دوست را محبوب می خواهد و می خواهد که همه ی دل ها آن چه را او دوست می دارد و آنچه را او از دوست در خود دارد , داشته باشد , عشق لذت جستن است و دوست داشتن پتاه جستن .

عشق غذا خوردن یک حریص کرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن .

عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل می شود و آن هنگامی است که عاشق خود را میانه نمی بیند , اما دوست داشتن را به آن سو راهی نیست .

باید باشی و زندگی کنی که دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا بلند ترین قله های عشق پائین نخواهم آورد .

 

استاد و معلم شهید دکتر علی شریعتی

از تو برای او می نویسم ...

 

نشنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

گناهم دوست داشتن است

من که راز چشمهای او را می دانم

درک کن

فقط به امید دستهای بخ زده ات

اینجا مانده ام ...

تو

من

چه اندوخته ایم؟

تاوان سالهای بی خبری از عشق را پس می دهیم

رفع شد عطش تو با یک پیاله آب

اما من ...

تشنه تر شدم به سایه نشین آب

از کوته نظریت نیست

که نمی دانی

شبیخون زد به

تنهایی بزرگ من

.

.

.

فراموش کردم

زمانیکه چینی بند زن

تکه های شکسته دختری

که در آینه خود هیچ نداشت را

بند زد،

معجزه ای رخ نداد

که فردا توان برخاستنم باشد

و اگر امروز فرصت این است که برخیزم

فقط بخاطر اوست ...

تنهایی من ...

 

چند وقتی بود  

با صدای تنهایی ام فاصله افتاده بودم

 اگر دوباره به آن گوش دهم...

 

      صدای بغض

                           صدای فصل سرد

                                                صدای بی تو بودن

صدای هو هو کردن جغدی

که تلاش بی وقفه اش

برای به اثبات رساندن

شوم نبودنش

بی حاصل ...

 

و شاید به قول سهراب

(( صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق))

 

آری ...

صدای پاک شدنم را می شنوم

صدای دوست داشتنم

در این چند روز تنهایی

وقتی که تو نیستی و تصویر تو

پلکهایم را سنگین می کند

می ترسم ...

دوباره آوایی را بشنوم

که از دوردست ها می آید

برخیز

این صدای تنهایی ات است

واگر

دوباره مرا بخواند ؟

.

.

.

چه زیبا گفت آن مرد نکو

شاید :

(( که تو به اندازه تنهایی من خوشبختی ))

 

دلتنگتم نازنین ***

 

 

مادرم ، بوی عطر گل یاس

 

عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند .

 

خجسته میلاد گل واژه مهر و محبت ، شکوفه خوشبوی رسالت و امانت ، حضرت فاطمه (س) ، روز مادر و هفته زن بر تمامی مادران مبارک باد .

 

وقتی به او می نگرم

چشمهایش گویای هزاران کلمه و سکوت است

که انگار سالهاست خدا را می شناسم

می خواهم او را وصف کنم

بوی تنش را

بوی عطر گل یاس

از مِهرش

که به وسعت دریاست

و از آرامش صدایش

زمانیکه می خواند

لا لا ، لا لا، گل پونه

بگیر بخواب یکی یکدونه

لالا،لالا، گل گندم ...

مادر، مادرم شبها با صدای لالایی تو خوابیدم

و روزها با نوازش دستهایی بیدار شدم

که توی هیچ قصه ای تجربه اش نکرده ام

تو گفتی مهربانی او را می ستایی

ولی من خشم و قهر اورا نیز می ستایم

خدایا هیچ می دانستی با خلق این موجود

یکی از بزرگترین قدرتهایت را به نمایش گذاشتی

خدایم ...

حالا نوبت اوست

تا بهار را لمس کند

در پناه آفریدگارش ...

 

نویسنده توسط : مصطفی