-
...
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 10:54
نی نی ملتهب چشمانت چه بی قراری آشنایی داشت دلشوره ی مشترکی بود بین بودن و سر رفتن انتظار ... (ساناز)
-
احساس
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 12:20
مرا لمس کن تا پیچکهای احساسم در بر گیرد تو را ... (ساناز)
-
خدا ...
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 12:18
خدایا... تمام روز پشتِ پنجره آسمانت ما را نگاه میکنی و با آرامشی خاص پیشانی ات را به شیشه اش تکیه داده ای ... چَشمانِ خیس را می بینی و قلبهای شکسته را احساس، دستهایی که وضو گرفته بسویت دراز می شوند و با تو راز و نیاز می کنند ... و باز هم نگاه میکنی، خونســــــــــرد و آرام مرا ببخش که میان اینهمه خواب زدگی تو را...
-
تنهایی ...
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 13:48
دستهایت را زیر تنهاییم ستون کن که من از آوار بی تو بودن می ترسم ...
-
طعم گس خرمالو ...
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 08:40
عجب طعم گسی دارد بودنت مثل خرمالو وقتی به خورد تنم می رود تمام ذهن و آغوشم را جمع میکند ... (ساناز)
-
خوابهای آشفته...
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 13:52
در این شب های آشفته خواب هم نمیبرد مرا هر شب نسیمی از یادت آشفته میکند چشمهایم را تا به خود می آیم صبح شده و بالش بالینم خیس میپرسم از خود آیا دوباره باران آمده یا حضور دزدکی تو در خواب م چشمان منتظرم را خیس کرده ؟؟ (ساناز)
-
خاکستر عشقم ...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:47
آتشِ عشقی که به پا کردی مرا می سوزاند و تو را رسوا می کند خاکسترهایش ... (ساناز)
-
ماهِ من ...
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 08:44
ماهِ زندگیِ من کی رنگ میگیرد کجا نفس میکشد پرنده ی خیالِ من روزهای خسته و شب های دلشکسته سر درگمم میانِ این ابرهای پیوسته بی تاب می شوم خواب هم مرا نمی برد ... (ساناز)
-
بغض ...
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:54
یک روز کوتاه می آیی و خواهی شکست ای بغض لعنتی ... (ساناز)
-
تو را میخواهم ...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 08:41
چاشنی زندگی ام این روزها لک زدن دلم برای توست ... (ساناز)
-
خودم ...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 11:16
این روزها قلبم میلرزد مثل دستهای مادربزرگم فکر کنم پیر شده است ذره ذره آب میشود وقتی که دور یا نزدیک میشوی ... (ساناز)
-
سردمه ...
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 10:25
باران می بارد سقف خانه مان گریه می کند سردم می شود از اینهمه خیسی ... (ساناز)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 13:21
می بینم که آرام گرفته ای خوشحالم که فراموشم کرده ای ...
-
خسته ام ...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:03
در خنکایِ افکار رهاتر از پرنده پرواز کن به شهر خاموشِ دلم و پشتِ این لحظه ها زیر این ثانیه های خسته در این شبهای بی طپش هم نفس با باران شو تا من در آغوشت دغدغه هایم را ببارم ... (ساناز)
-
دوستت دارم ...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:03
من دیــــوانه نیستم فقط زیر باران تنها مانده ام و تـــورا دوست دارم قدِ آغــــوشِ خودم ... (ساناز)
-
پنجره ...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 10:51
تـصــــویر تو در پس پنجره ی خیسِ اتاقم لـــــــرزان در خاطره ام مانده است ... کاش می بردی خاطرهـــــایت را هم این پنجره هر چند مات تصویر تو را می خواهد ... (ساناز)
-
عشق ...
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 12:21
عشقِ تو مثل خوره می جَود تمام وجودم را کی تمام شوم نمی دانم ... (ساناز)
-
باران ...
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 12:34
رعایت میکنم قافیه ی باران را در شعرهایم ببین ... سطر سطرش خیس است (ساناز)
-
خاطرات ...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 08:27
نمی دانم چند روز و چند ماه از آنروز گذشته است ، اما قَدِ برگهای یک درخت خاطره دارم و هر روز برگی دیگر از خاطره هایم را اینجا به شاخه ی درخت آویزان می کنم . اما واهمه دارم از روزیکه درختم خزان زده شود و خاطره هایم زیر برگهای درخت دفن شوند و تو زیر سایه ی درخت باغچه ی همسایه مان خاطره ای جدید آغاز کنی ... (ساناز)
-
دنیای بارانی من ...
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 09:06
دنیای من بارانیست بهای با من بودن خیس شدنِ چشمانم و شانه های توست ... (ساناز)
-
خستگی هایم ...
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 07:48
هیس ، کمی آهسته تر صدایت را بالا نبر خستگی هایم دوباره بیدار میشوند... (ساناز)
-
تو نیز نمی مانی ...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 10:23
آنجا ، در آن بالا دلِ آسمان هزار تیکه است و بوی خدا می دهد و به اندازه ی تمامِ خستگی هایم باران می بارد اینجا ، در این پایین دلی آتش گرفته است و تو خیره می شوی به غبارهای بلند شده از خاکسترش سکوت کرده ای ... در برابر این همه درد شاید مهم نیست می سوزد و می رود ... اما با این سوختن خیالی نیست ، تو نیز نمی مانی ......
-
دلتنگی ...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 10:14
به دلتنگیهایم دست نزن واگیر دارد نمی خواهم مبتلا شوی ... ساناز
-
آینه
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 13:55
آینه می شوم ... تا تو ، در من تکرار شوی
-
...
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 11:27
زمانیکه برای آخرین بار پلک زدم آوار تصویرت را در چشمهایم دیدم ...
-
خدا نگهدار گذشته .... خدا نگهدار غریبه
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 09:52
با اجازه صدای تنهایی حق با تو بود ! مگر چقدر می شد از یک صدا ، رویا ساخت ؟! چقدر می شد با دوری ساخت ؟ چقدر می شد با نوشتن شعرهایی بی معنی، عاشقی کرد ؟ حق با تو بود که از های هایم ، قاه قاه بخندی. گناه من نبود اگر هر شب ماه، صورتم را می شست حق با تو بود که گناهم را باور نکنی ! حق با تو بود که دل مهربانت را پس بگیری. حق...
-
حرفی بزن ...
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 12:37
... حالا دیگر می توانی مرا فراموش کنی می توانی با خیال راحت سهم مرا از آغوشت پاک کنی ... حالا دیگر می توانی با خیال راحت میان واژه هایم گم شوی بی آنکه چشمهایت را از من بگیری ... باید راهی پیدا کنم میان اینهمه نبودن هایت از ترس آدم های سرد رهگذر پناه ببرم پشت دیوار شعرهایم ... بهار امسال اگر بیاید خواهی فهمید زمستان...
-
تاریخ تولد بهانه ایست که فراموش نکنی آمدنت را ....
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 07:19
چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز… روز میلاد… روز تو! روزی که تو آغاز شدی! به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان دلم خندید. تنها برای تو که اولین و آخرین حکایت بی انتهای دوستی هستی ، مینویسم که به یادت هستم و...
-
آینده ...
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 10:37
چه کسی میدونه فردا آبستن چه حوادثیه ....؟
-
اگر تو با من باشی ...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 14:35
میشود ساعتها نشست و طبیعت را دید. میشود ساعتها در سکوت فقط با تو خلوت کرد و با خیال تو بود. میشود در صدای پر خروش رودخانه صدای زنگی را شنید که ... خطابت می کند ای انسان بهوش باش و گذر عمر ببین میشود در صدای نسیم آوای فرشتگان بهشتی را شنید. میشود بهمراه باد رقص ابرها را در آسمان آبی دید. میشود اگر تو با من باشی ... و...