با چشمانت حرف دارم ... می خواهم ناگفته های بسیاری را برایتبگویم... از بهار، از بغض های نبودنت، از نامه های چشمانم... که همیشه بی جواب ماند. ... باور نمی کنی؟! تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت ... رهایم نمی کند، به راستی... عشــــــــــق بزرگترین آرامــــــــــش جهان است. سید علی صالحی
مصطفی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 ساعت 09:59 ق.ظ
شعر زیبایی بود. امیدوارم سال خوبی داشته باشی. به من سر بزن. منتظرت هستم.
مصطفی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ
مهم نیست عمر "کوتاه" باشد ، یا "بلند" ...مهم ، نفس هایی ست که با تو "کوتاه" و بی تو "بلند" کشیده می شود ...! گرچه ... سهم من از عمر همان نفس های بلندی ست که نشان از عمر کوتاه با تو بودن دارد .......
مصطفی
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ
اگه زندگی اینه ، من از مُردن هراسم نیست یه حسی دارم این روزا ، شاید مُردم هواسم نیست ...
حکایت ما و دوستان
حکایت ماه در برکه ست
در دلند و از ما دور
کاش هر از گاهی
یادی از ما میکردی دوست عزیز ...
بی تو
چمدانی ست دلم
که تنهایی ام را
درآن تامی زنم
وقفلی از دلتنگی
بر آن می گذارم
که رمزش
حرف اسم
توست
با چشمانت حرف دارم ...
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایتبگویم...
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم... که همیشه بی جواب ماند.
... باور نمی کنی؟!
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت ... رهایم نمی کند،
به راستی...
عشــــــــــق بزرگترین آرامــــــــــش جهان است.
سید علی صالحی
کمی آرامتر باران....
او دیگر در کنارم
نیست
شعر زیبایی بود. امیدوارم سال خوبی داشته باشی. به من سر بزن. منتظرت هستم.
مهم نیست
عمر
"کوتاه" باشد ، یا "بلند"
...مهم ، نفس هایی ست
که با تو "کوتاه"
و بی تو "بلند"
کشیده می شود ...!
گرچه ...
سهم من از عمر
همان نفس های بلندی ست
که نشان از عمر کوتاه با تو بودن دارد .......
اگه زندگی اینه ، من از مُردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا ، شاید مُردم هواسم نیست
...
چه شعر زیبای
برای خودتونه؟
تشبیه جالبی بود
خدایا
تو می دانی آنچه را که من نمی دانم
در دانستن تو آرامشی ست و در ندانستن من تلا طم ها
تو خود با آرامش ات تلاطمم را آرام ساز....
.......................
تو را میخواهم
برای یک لحظه زیستن
و بعد،
بگذار تا ابد
ابرها ببارند!
سید علی صالحی
مدتی است ...
لبخند میزنم ...
بی دلیل
عشق می ورزم ...
بی تناسب
زندگی می کنم ...
بی خیال
"عباس کیارستمی"
چه کردهای ماهیِ کوچک
که اینطور به امواج زده است خودش را
مردی که شنا نمیداند؟!
سلام ساناز جان ...
چه خبر ...؟
کجایی خبری ازت نیست عزیزم ...؟
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
سلام
جدید چیزی ندارین؟
منتظریم
مرسی
روزتان مبارک
اون عکس متحرک گوش چپ وبلاگت را بر ندار اون منو یاد گذشته میندازه
سلام ساناز جان ...
حالت خوبه؟
کجایی؟
فکر کنم طرفای انگلیس دیدمت ...
منچستر، آمستردام، ... نمی دونم