...

چترهای باز نشدهء زیر باران نشانه ء احساس من است از تو ، سنگینی شانه هایم و گم شدن اشکهایم در زیر قطرات باران مرا روانه می کند به خاطراتم با تو ...

مست می شوم از بوی نم خاک و مستانه دنبال می کنم اهل دل را ...

ای آسمان بارانت را دوست دارم می دانی چرا ؟

برای اینکه رد ِ پاهایم را از دل ِ زمین  پاک می کند ...

برای حرف های ناگفته ای که دارد و در غرش لبهایش پنهان می کند ...

دل ِ تو با چه ابر سیاه و سفیدی گرفته است که با هیچ بارشی باز نمی شود چند شبانه روز ببارد تا صیقلت دهد...

زیر باران می روم با چتر بسته تا غباری که در این مدت کوتاه بر دیدارمان نشسته است بروبد و در انتظار رنگین کمان می مانم تا پاداشم تو باشی ...