خودم ...

این روزها 

قلبم میلرزد 

مثل دستهای مادربزرگم 

فکر کنم  

پیر شده است  

ذره ذره آب میشود 

وقتی که 

دور یا نزدیک میشوی ... 

(ساناز)

سردمه ...

باران می بارد
سقف خانه مان گریه می کند
سردم می شود
از اینهمه خیسی ...
  

(ساناز)

می بینم که آرام گرفته ای  

خوشحالم که فراموشم کرده ای ...

خسته ام ...

در خنکایِ افکار
رهاتر از پرنده
پرواز کن
به شهر خاموشِ دلم
و پشتِ این لحظه ها
زیر این ثانیه های خسته
در این شبهای بی طپش
هم نفس با باران شو
تا من در آغوشت
دغدغه هایم را
ببارم ...
(ساناز)

دوستت دارم ...

من دیــــوانه نیستم
فقط زیر باران تنها مانده ام
و تـــورا دوست دارم
قدِ آغــــوشِ خودم ...
(ساناز)